دختری به زلالی اب ..به زیبایی خورشید.سلن راد دختره مھربون ولی لجباز ..مردی مرموز ..دنیایش به تاریکی شب ….ساتکین اندرا مردی با دلی سنگی ولی مھربان.خب در ادامه سرنوشت این دوتا رو روبری ھم قرار میده واین دوتا عاشق ھم میشن اما با ورود برادر سلن که ھمه فکر میکردن مرده و توی رسیدن سلن به ساتکین وقفه میندازه .وایا سلن وساتکین به ھم میرسن چه کسی میدونه اینده چه چیزی براشون رقم زده

باصدای الارم گوشیم بیدار شدم یه نگاه به ساعت انداختم ۹بود از تختم بلند شدم وبه سمت سرویس اتاقم رفتم بعد از گرفتن یه دوش به

سمت کمدم رفتم یه دست لباس راحتی برداشتم وپوشیدم جلوی میز ارایشم نشستم وموھای قھوه ایم که تا کمرم میرسید رو خشک کردم

تو اینه به خودم نگاه کردم.

پوست سفید وصاف .چشمای سبز تیره .ابروھای ھشتی .دماغ کوچیک وقلمی .قدمم که ۱۷۵ بود وخدارو شکر لاغر بودم .

دست از انالیز صورتم برداشتم وبه سمت اشپزخونه رفتم …

من:مامان جون کجایی ؟

مامان:بیا دخترم تو اشپزخونه ام .

من:اومدم.

مامان:صبح بخیر دختر خوشگلم.

من:صبح توام بخیر مامان جونم .

مامان:بیا صبحونه بخور .

من:مامانی بابا نیست ؟؟

مامان:نه دخترم امروز بابات قرار داد داشت زود تر رفت.

من:اھان.

بعد خوردن صبحونه به سمت اتاقم رفتم اه …این روزا که دیگه مدرکمو گرفتم وتو خونه میمونم …..تصمیم گرفتم به نیلی زنگ بزنم .بعد دوبوق جواب داد.

نیلی:وای بیشعور چه عجب به من زنگ زدی ؟

دانلود رمان عشق به یک آلفا

Sign up to discover human stories that deepen your understanding of the world.

Free

Distraction-free reading. No ads.

Organize your knowledge with lists and highlights.

Tell your story. Find your audience.

Membership

Read member-only stories

Support writers you read most

Earn money for your writing

Listen to audio narrations

Read offline with the Medium app

No responses yet

Write a response