دانلود رمان وداع با تنهایی
دانلود رمان اجتماعی دختری پر از درد روزگار، محکوم به زندگیای شده که او را در منجلاب قرار داده! زندگی با پدری بیرحم و بیعاطفه او را بیشتر در فقر فرو برده و او در پس رهایی است رهایی از چنگال دیوی که او را محاصره کرده. در پی این اتفاقات به جشن تولدی دعوت میشود و این شروع ماجراست و آشنایی با افرادی که حتی فکرش را هم نمیکرده، راهی برای نجات هست؟!

صورتم از درد جمع شد، تمام تنم به لرزه افتاد و آب دهنم خشک شد! بعد هلم داد و اینقدر با پاهاش کوبید بهم که دیگه نا نداشتم بلند شم.
حالم از خودم، از زندگیای که داشتم بهم میخورد، آخه این پدر! این که زنده زنده سلاخیت میکنه!
بعد رفت و واسه خودش چای ریخت و رفت بیرون، با درد بلند شدم بدنم و دست و پاهام کبود شده بود.
هیچ وقت من رو بچهی خودش ندونست و میگفت تو بچه من نیستی، مگه حق من چی بود؟ مگه من خواستم که توی این دنیای لعنتی پا بذارم؟! کاش هیچ وقت به دنیا نمیاومد!
بلند شدم لنگان لنگان به سمت اتاقم رفتم.